¤دوست من

 

mibini ghalbamoo? mikhad az sang beshe vali hat ba sang bodanesham baz ghalbe

 

سایه سنگین میشوی و نمیدانی که نبودنت آتش به جانم میکشد

و من هنوز نمیدانم که چرا ...و کی ... و به چه اجازه ای دل را به تو باختم....

به تویی که نا مهربان هستی با من ...و هیچگاه درک نکردی معنای انتظارم را....نمیدانم  واقعا چه میخواهم از تو...از کسی که ماه هاست زندگی ام را تباه کرده ناخواسته و ماه هاست که از بود و نبودش به خودم میپیچم  و زندگی برایم جهنم کوچکیست که تنها آتشی ندارد و فرشته هایی که مجازاتم کنند و من بدانم به چه دلیل مجازات میشوم....

جهنم کوچک من .... هم در دارد ... هم طاقچه...هم ساعت دارد هم شب خواب، جهنم به درک وا مانده من تخت نیز دارد و در آن انواع و اقسام کتاب ها را میتوانی پیدا کنی...جهنم من اگر تو را داشت بهشت بود...

بهشتی رویایی و وسوسه کننده و ای کاش من مذکر بودم و تو مونث و آن زمان همه چیز یک جور دیگر میشد و زندگی شاید شیرین میشد....

و چقدر من دلم آرامش میخواست ....آرامشی کوچک در جهنم کوچکم.

نمیدانم که اجازه دارم آیا تو را مهربانم خطاب کنم؟

و چقدر خوب میشد که تو مهربان من بودی و مهربان بودی با من،

با من که تا به حال مزه عشق را نچشیده بودم و معنای معشوق را جز کلمات م ع ش و ق .... نمیفهمیدم.

و خدا را شاکرم که تو را به من داد، در خپحین ندادنش

و عشقت را به من بخشید با تمام نا مهربانی هایت.

و من هنوز صبر میکنم و ÷روانه وار بر گرد عشقت میچرخم...

و کاش هیچوقت وجود نمیداشتی برایم و کاش همیشه یک تارک باقی میماندم....

و همچنان فقط شاهد پیوند های ناب بودم نه خواهانش.

و تو....معشوقه ای که هیچگاه مرا آنگونه که باید نشناختیو آنچه که باید ندانستی و چه باید های بیمعنایی برای تو میگذارم من....

و تو را هیچگاه نمیدیدم... و چه خنده دار است عشق یکطرفه...

و تازه میفهمم معنای تلخ و گزنده استآسال را و چقدر میخندم وقتی که دوستانم سراغت را میگیرند و صاحب خانه ام بدنبال راه چاره ای برای درد بیدرمان من است و بمیرم برای اشک های مادرم که دختر شاد و سرزنده اش را مرده ای متحرک دید و از ترسش  مانع از بازگشت من به جهنم کوچکم شد ولی زیاد نتوانست....

و خدا مرا ببخشد که اینگونه همه را آزار میدهم و من واقعا بیتقصیرم.

همیشه فکر میکردم که عشق برای دختر همسایه است و جشن و پایکوبی برای من...

حال میبینم....

من نیز دختر همسایهء دیگری هستم که شبها بیدل تر از گذشته به مهتاب چشم میدوزم و سحرگاه آواره کوچه های صبور میشوم.

من با سنگ های کوچه رازهای زیادی دارم....

و با درخت های باغچه... و با کلاغ بیچاره ای که فرزندش را از دست داده....

و حال اینکه هنوز باور نمیکنم که عاشق شده ام....

فکر میکردم میگذرد ... فکر میکردم تمام میشود...

فکر میکردم تمامش یک تلقین است ولی حال میفهمم که چقدر من ابله و نادان بودم که دل به عشق پراز نیرنگی بستم که تمامش رویا و خیال است...

و تمامش را سراسر کرم های قهوه ای بند بندی پوشانیده که خواه ناخواه روزی بدن مرا میپوشاند...

و چقدر آدم خورد میشود و له شدن استخوانهایش را میبیند مانند پاگذاشتن بر روی برگ های خزان زده صدایش را میشنود....

و در اوج جوانی پیر میشود ...و دلش از همه کس و همه چیز ÷ر است و غلطان غلطان شعرش میگیرد و گریان گریان از تو میخواند و آه ها و ناله ها میکند و گاه هق هق گریه اش دل سنگ گربه حیاط را میشکند...

و چرا به اینجا ختم میشود داستان من؟

میدانی؟

چراهای ذهن من همه زیاد هستند و هیچکدامشان جوابی ندارند...

پس نمیپرسم از تویی که هیچ ثنمی با من نداری ، فقط مینویسم برایت...

برای تو که زیبا مینویسی...مینویسم تا شاید روزی...بخوانی نوشته های غمناکم را .

و میدانم دل باختنت یعنی مرگ من...و چقدر از او  لجم میگیرد وقتی حرف میزند با تو و شاید من هم میتوانستم و نخواستم و نشد و .....

چقدر دلم برای وجود مهربانت تنگ است....

چقدر دلم میخواست برای بار اول میدیدمت و خود واقعیم را معرفی میکردم....

نه آنچه در ذهن توست اینک ، هرچند این نیز من هستم....

و قسمتی از من است این ... و کاش....

تمام شد....

قصه هنوز به پایان نرسیده....

شنیده هایم بسیار است و دانسته هایم کم...

و مثلا جالب است که بدانی مینویسم برایت تا روزی نوشته هایم را بخوانی...

من مثل آن ضرب المثل هستم که میگوید:

 

امیدوار کسی است که هر وفت برای دعا کردن برای بارش باران به بیابان میرود... با خود چتر همراهش ببرد!!!

 

یک بار پرسیدم که اجازه هست مهربان من صدایت کنم؟

و حال دوباره میپرسم اجازه میدهی؟

این یک خواسته کوچک است در قبال روح بزرگت و از تو که چیزی کم نمیشود...

چون چه من بخواهم و چه من نخواهم مهربان من نبوده ای و نیستی و نـ.......

پس بگذار حد اقل مهربانم صدایت کنم و نامه هایم را برایت بفرستم ....و کاش همان اوایل که فهمیدم دل به تو باختم احساس دلم را میگفتم و تو آب پاکی را بر دستان گناه آلود و عاشقم میریختی و من از همان روز قطع میکردم خواسته مسخره و بیجایم را.

ولی حالا....

تلاش مکن که با رفتار تند و ناراحت کننده ات مرا برانی...من تا ابد همینگونه هستم...و له شدن و شکسته شدن اگر از جانب تو باشد برایم مهم نیستووو

و خوشحالم که جز خودم کسی شکستن پله پله ام را نمیبیند...

و چقدر خدا خوب است و مهربان...

و فردا به تمام دوستانم خواهم گفت که برایت نامه ای نوشته ام و برایم در جواب گفته ای:

                

 

                                                  ممنونم دوست من*

 

         نویسنده: عطرنعنا                                                

نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفر جمعه 29 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:50 ب.ظ

ممنونم دوست من!!!!...
یعنی برو...بهت احتیاج ندارم...تنهام بزار..
شاید بخونه و ببینه که چقدر غمگینی...شاید مهربون بشه...شاید...

:) شاید و باید بیمعنیه.....

یوسف شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

دوست من سلام!
قربان شما بهروز!! :))

راستی وبلاگ نو موبالک!! :)

:)
ممنون

دردونه دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ق.ظ http://ghesseyehoboot.persianblog.ir

سلام. خیلی خوب بود. اینکه بشه راحت از این حسات بنویسی خوبه. یکیو فرض کن مبتلا به همین درد که حتی نتونه همینقدرم یه جای غریبیمثل همین وبلاگ حرفای دلشو بزنه دیگه واویلاست مگه نه؟

:)‌آره خوبه....
نه..چون اینجا کسی تو رو نمیشناسه دوست من...پس میتونی خیلی راحت حرفت رو بزنی.
حداقل با دلت.
خوش اومدی

نیلوفر دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام نعنا...
بوی عطر نعنا اینجا میاد...یاد تو افتادم...اومدم احوالپرسی
:-*

سلام نیلوفر من
پس حسابی اونجا بوی رود های بهشتی رو گرفته دیگه نه؟
مرسی.

شاذه سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:59 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام
نوشتن هیچ نتیجه خواننده ای هم نداشته باشه.. حتی اگه دل کسی رو نرم نکنه حداقل آدم سبک میشه...

آره شاذه خوبم... باهات موافقم.

رضا مشتاق سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:40 ب.ظ

بنابراین عرض تبریک به نیلو خانم و دوستای خوبش
طراحی لوگو عالی ، ...
موسیقی ملایم اکارینا معرکه ...
( با اجازه لینک آهنگو برداشتیم)

* * *
خدایی که از ما به ما نزدیک تری
نامه هایم را نانوشته بخوان
کوله بارم از نامت لبریز شده ، خدا
وقتی که مهتاب آسمان را نور افشانی میکند
میروم برای کمان گیری .... برای جاری شدن در حس نیلوفرهای کنار مرداب و حس رایحه گلپونه های نعنا

* * *

امیدوارم یه کار گروهی مفید و شاد باشه

... تا بعد

سلام آقا رضای مهربون
ممنون ... زیبایی لگو سرچشمه میگیره از زیبا پسندی و دید زیبای شما
آهنگ ناقابل وبلاگ ما هم پیشکش مهربونی هاتون.

متن زیبایی نوشتین...خدای مهربان تر از من با من....

خوشحال میشیم که همراهی مثل شما داشته باشیم.

سپیده جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.mosaferan.blogfa.com

امیدوار کسی است که هر وقت برای دعا کردن برای بارش باران به بیابان میرود... با خود چتر همراهش ببرد!!!

جمله ی زیبایی است.
به نظر من ایمان دار واقعی کسی است که هر وقت برای دعا کردن برای بارش باران به بیابان میرود... با خود چتر همراهش ببرد!!!

آره سپشده عیز...امید وار معمولا همچین کسیه....
ببینم...تو هم تو این کویر خشک چترت رو همراهت بردی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد