¤دلم میخواد

 

آزاأ...رها...مثل گنجیشکا

بعضی وقتا...

وقتی دلم میگیره...

دوست دارم برم بالا....آروم آروم روی ابرا دراز بکشم...

بعد یه تیکه از آسمون رو بردارم و باهاش یه قیف درست کنم....

اول از توی سوراخ قیف یه نگاه به دنیای کوچولوی آدما بندازم

بعدشم از ته دل توش چنان دادی بکشم...که گوش فلک رو کر کنه...

بعدشم آروم آروم.....

میام تو رختخواب مخمل آبیم دراز میکشم و عروسک قشنگم رو که مامان جونم برام از سفر خریده رو بغل میکنم و راحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت میخوابم

 

تراوشات یه فکر خواب آلود : زیتون

نظرات 14 + ارسال نظر
دردونه شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام ! اول ! جایزه برام چی میخری؟ میبینی چه انلاینم !حال کن (نیشمولک) بوس بوس

:) با یه آبنبات چه طوری؟

پدرام شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://pedygol.blogsky.com

سلام..
ده..بچه مگه آزار داری..داد نکش گوشم کر شد!.;)
ایشالا که همیشه آروم باشی..حتی وقتی دلت میگیره..

:) داد نکشم چیکار کنم؟
سیبیلای تو رو بکشم؟


....

مرسی...چه دعای قشنگ و در عین حال مظلومی

*+*+*سارا*+*+* یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ

=)) دردونه...چراغا رو روشن کن...اینجا خیلی سوت و کور شده

بله....همین که گفتم

دردونه دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:33 ق.ظ

ای به چشم اوستا ! الساعه ! چش رو هم بذاری اینجا رو واست کردم استادیوم ! بو س بوس

قربون مرامت عشقی
قیف هنوزم دستته؟

بنفشه دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:32 ق.ظ

سلام
چطوری یا نه؟
آی خاله زیتون گفتیدی ها
دلم میخواست برم تو آسمون روی یه تیکه ابر بشینم و هی برم اینور هی برم اونور
هی برم بالای دریا هی برم بالای جنگلی
هی برم ببینم کی غم داره براش ببارم
کی شاده و اومده گردش براش سایه کنم
اما یه چیزی بگم :
دلم میخواد برم بالای سر اون دختر و پسرایی که با هم بیرونن ببارم ببینم که کی برای اونیکی چتر میشه؟
مسخرس نه؟
عجب پست و پلیدم من

سلام بنفشه نازنینم.
آره..همون چطورم :))
ینی میخوای تو آسمونا هم هی شیطونی کنی و از روی ابرا دالی بازی کنی؟
ای شیطون....
چتر شدن مهم نیست...جون دادن مهمه...
دور از جونت اسیسم.

سوگل دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://http://www.shabhaiebaranieman.blogfa.com/

مرسی خبر دادی منم گاهی دلم می خواد میشد برم تو رختخواب مخمل ابی عروسکم بخوابم

وای...ببخشید سوگلکم...حتما خبرت میکنم بعد از این.
چشمات رو بند و خودت رو اون تو تصور کن...دیدی چه حس قشنگیه؟!

یوسف دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:48 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

اون اولشو خوب اومدی که گفتی می خوام آروم آروم رو ابرا دراز بکشم..اما اون تیکه خشن شد که گفتی می خوای دادوبیداد کنی گوش فلک رو کر کنی!! :(
می گم بعضی ها از اون بالا نیفتن پایین!! ؛)

به این میدونی چی میگن؟
میگن پارادوکس...یه جور تضاد....
خوب اولش دلم نرمی مخمل مانند ابرارو میخواست ولی بعدش ... از دست خیلی ها دوست داشتم داد بکشم تا اقلش گوششون کر بشه.
نه...بعضی ها خیلی مواضب خودشون هستن... بی احتیاطی نمیکنن

محرمعلی خان دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ http://moharamalikhan.blogfa.com/

سلام دوستان عزیز
تبریک می گم . امید که وبلاگتون طبق خواسته تون همیشه پویا و جذاب باشه
محرمعلی از دیدنتون با این همه انرژی خیلی خوشحال شد
شاد باشید

به به به....محرم علی خان....

متشکریم از تشریف فرمایی شما...میگفتین یه گاو و گوسفندی سر میبریدیم.

مرسی مرسی مرسی

بنفشه دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:38 ب.ظ

خدایی نمیدونی چه حالی میده هی دیگران رو انگول بدی و سرو صداشونو در بیاری و کفرشون که در اومد وایسی و بخندی
انقذهههههههههههههههههه خوبههههههههههههههههههههه

من روی زمینم همینم که گفتم مطمئنم بالا هم که برم فرقی نخواهم کرد
البت بگذریم از گاهی اوقات که چون یک حیوان وفادار پاچه ملت را مورد استقبال خویش قرار داده و عنایتی به دیوار همسایه میکنیم :دی

اینجا احساس راحتی میکنم
انگار سالهاست که میشناسمتون

کی گفته نمیدونم خانوم؟
هه....انگاری هنوز من رو نشناختی بنفشه خانومی ؛))

خوب پاچه گرفتن به جا و به موقش خیلی خوبه....علی الخصوص پاچه پسر ها و مردهای محترم رو.

:) میدونی چرا؟
چون خوب و مهربونی و ایین خصلتت باعث میشه تا ماها رو دوست داشته باشی.
خونه خودته و ما همه دوست داریم.

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.eham.blogfa.com




سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوس جونای خودم


شطورین؟؟؟



بابا عجبااااا ، با ذهن خواب آلود اینطوری میترکونین وای به حال اینکه کاملا هشیار باشی -- نیش--





دوست دارم برم بالا....آروم آروم روی ابرا دراز بکشم...


بعد یه تیکه از آسمون رو بردارم


و بعــــــــــــد میدونی من چی کنم؟؟؟؟



یه تیکه از آسمون بکنم و گازش بگیرم


ووووووووووووووووووووویییییییییییییییییییییییییی چه حالی میده اااااااااااااااااااا





نوشته ات از اون زیتون کنسرویای خوشمزززززززززززززه بود -- زبون--












راحت راحت بخواب... زندگی ارزش تشویشو نداره





میدووووووووووووووووونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/















میدوووووووووووووووونییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟









دوووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت


داررررررررررررررمممممممممممممممممممممم



زیاااااااااااااااااااااااااااااددددددددد !












بوووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسس گنده به جمع گرمتون

اااااااااووووووووووومممممممممممممممممهههههههه *:*:*:

سلام دنیا جون جون جونکمون...خودت چطوریایی؟
خوب اینا رو ذهنی نوشته که از شب قبل تا اونموقع نخوابیده...اگه میخوابید که تو خواب راحت میرفت رو ابرا و واسه خودش ستاره میچید خانوم...
تو چه سنگدلی...آسمون رو گاز بگیری یه وخ میبینی مثل آسمون وبلگت بارونی میشه ها...بگو ببینم...نکنه توی اون پستت که بارون میخواستی همین کار رو با اسمون کردی هان؟

:*نوش جونت باشه...زیتون همه رقمش خوشمزس

تو میدونی که من بیشتر تر دوست میدارم؟

بوس اییییییییییینقدری(تا اونجایی که میتونی دستات رو باز کن) از طرف ما به تو
اووووووووووووووووووووووووووووووماچ :* :*

دردونه دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام جگرکم ! چطولی؟ من خوب نیستم ! قیفه رو که گرفتم هر چی اومدم داد بزنم دیدم نمیشه یعنی نمیتونم چون یه چیز قلمبه راه گلومو گرفته بود انگاری داشت منفجر میشد !به جون خودم قد یه توپ بسکتبال بود ! بعد بجا دادو هوارم قد یه آسمون روی سر همشون گریه کردم ! خب اگه میتونستم داد بزنم فایده هم نداشت چون میدونی ادمایی که از توی قیف میدیدم همشون کر بودن واسه همین براشون اشک ریختم تا شاید اشکامو ببینن ! ولی بازم چشمم آب نمیخوره ! واسم دعا کن نازمولک! خیلی غصه دارم !بوس بوس۱

سلام دردونه...
چرا؟
مگه دل کوچولوی دردونه هم میگیره؟

مگه دردونه نمیدونه که آدمای این سرزمین اکثرا نفرین شدن؟

مگه دردونه جون مهربون نمیدونه که نفرین پادشاه دون این بوده که این بشر های دو پا در عین سلامتی کر و کور و لال باشن؟
مگه دردونه نمیدونه که باید رویاهای قشنگ و بکرش رو هم صحبتاش کنه و اونا رو محرم اسرارش بدونه؟

تو براشون اشک ریختی...ولی اونا فک کردن بارونه...دستت درد نکنه که هوا رو اینهمه مطبوع کردی...
هیچ میدونی چند تا عاشق زیر این بارون ریز و بیصدا با هم عشق بازی کردن و قدم زدن؟ :*

خوب دردونه جون جونکم نمیخوای اون توپ رو بدی همه باهاش بازی کنیم؟
جای توپ توی گلوی ناز و کوچولوی تو نیست ها...!!!

سروناز سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام خوبین
زیتونی همون سارای خودمونه؟
چه جالب
منم راه میدین؟
منم عروسک میخوام
لباسش هم میخوام صورتی باشه
برام میخری؟

سلام اسیسسسسسسسسسسسسسم

اره زیتون همون ساراییه

چرا که نه؟
میخرم برات عزیزززززززززززززززززم
هر رنگش رو که دوست داری :*

نیکو سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ق.ظ http://banoo-b.persianblog.ir

سلام به همگی

تبریک میگم و برای همگی ارزوی مو فقیت دارم

ترنم دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام. به نظر میاد شما هم جزیی از دنیای به اصطلاح کوچیک آدمایی؛وچون جزیی از اونی نمیتونی از بالا نیگاش کنی چون هیچی بجز اون چیزی که رو زمین ازش درک کردی عایدت نمیشه.
داد زدن یه نوع ضعفه؛ ضعفی که میخوان با صدای بلند اونو بپوشونن؛ضعفی که میخوان با صدای بلند به صورت برتری جلوه کنه؛در حقیقت مقصود آروم کردن خودشونه نه گوشزد کردن کاستیهای دنیایی؛در آخر به این نکته اشاره شده.
در آخر کاری جز پناه بردن به مامن و در آغوش فشردن عروسک وجود ندارد.
تراوشات یه فکر نیمه هشیار باعث عروسک بازی میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد