طفلک من!!

بریده ام...از آسمان سبز خیال و جنگل آبیه رویا...از رودخانه ی روان محبت و دریاچه عشق و دوستی...و من پیوند خورده ام به سیاهی ها و تباهی ها...به دروغ...به خیانت...به بی مهری...

سوگند می خورم که قلبم از آن تو بود...و سوگند می خورم که بی وفایی برایم مفهمومی نداشت...

و باتلاق خیانت دهان باز کرده برای بلعیدن من...فرار میکنم تا مرا نبلعد و در کام خود فرو نکند...در لحظه ای که احساس می کنم نجات یافته ام، دو دستت از باتلاق بیرون می آید و مرا به درون آن می کشد...

روحم مثل پرنده ای سبکبال پر می کشد به آسمان و تو مانند یک صیاد، روحم را شکار می کنی و از آن کبابی درست میکنی برای خوردن!!

به سوی تو باز میگردم و رانده می شوم...و چه ساده اندیش بودم که احساس می کردم در قلب تو جای دارم...

چشمانم را می گشایم...تاریکی و سردی به مانند شلاقی خود را به صورتم می کوبند و من وحشتزده از آنها می گریزم و به جستجوی روشنایی روان می شوم...

افسوس که آن را نمی یابم و انگار سرنوشت من با سیاهی ها پیوندی ناگسستنی دارد...

...

غرق در سیاهی به ناگاه روزنه ی کوچکی از نور ، دریچه ی امید را به رویم می گشاید...به سوی نور می آیم...سر منشا نور و روشنایی از چشمان زیبای توست که تصمیم میگیری برای همیشه به روی من ببندیشان...

و طفلک من که محکوم شده ام به زندگی در تاریکی مطلق خیانت و بی مهری...

طفلک من!!!

 

نویسنده : نیلوفر مرداب

نظرات 15 + ارسال نظر
مرجان شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ

اول !

بابا زرنگگگگگگگگگگگگگگ!!!

مرجان شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ

:دی

=))

مرجان شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ

چه ناامیدانه ! ما اگه در باتلاق فرو میریم به خاطره خوش باوریه خودمونه ... به نیزار که میرسیم ذوق زده میشیم و مثل بچه ها بدو بدو می کنیم .. اون موقع از بس سر به هواییم حواسمون به زمین نیس ... و این میشه که .......

خیلی قشنگ بود خیلی

خوب...همیشه نه مرجانی...بعضی اوقات ما رو میکشونن به باتلاق...خیلی ماهرانه میندازنمون اون تو و خودشون میرن...اون وقت تو میمونی و پاهایی که هر لحظه بیشتر فرو میرن تو و یه قلب شکسته...
آدما خیلی خوب راه شکستن دل همدیگه رو یاد گرفتن :(

مرسی عزیز دلم...

نعنا شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ

طفلک روحت که کم کم میخوای به یغما بزاری بره
طفلک خیالت که میخوای زنده به گورش کنی
طفلک دلت که به خاطر سهل انگاری یه نفر باید محکوم بشه
به خودت بیا دختر...به خودت بیا

طفلک روحم که از یاد برده شده...
طفلک خیالم که زنده به گورش کردن...
طفلک دلم که خیلی راحت شکوندنش...
سعی میکنم نعنای مهربونم

*+*+*سارا*+*+* شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام عسلللللللللللللللللللللللم

سلام خوشگل چشم آبیه خودم...

*+*+*سارا*+*+* شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ب.ظ

:(((((((((((((((( من پنجججججججججم

تو از نظر من اولی همیشه :-*

*+*+*سارا*+*+* شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:35 ب.ظ

:) دریچه های امید رو حتما نباید از چشم مهربونت باز کنی نیلو
به هر طرف که مگاه کنی...میتونی یه دریچه برای زندگی زیبا پیدا کنی

زندگی قشنگه سارا...اینو میدونم...حتی با وجود ناملایماتش...اما دل خل و چل من اینو نمیفهمه :(

نگین یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:35 ق.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام نیلو جونم
خیلی فعالی...
چرا اون یکی رو آپ نمیکنی خوب؟
چرا بریدی؟
هیچکس نمیبره...اینو یادت باشه
میزنمتتتتتتتتتت هااااااا.....
دوچرخه سواری هم بسی حال میدهد....
دعوا که نداریم....
هر کی داد بزنه جریمه میشه (قابل توجه نیلو جونم)(نیش)
من برم بخوام مردم از خواب...

فعلا...

سلام عزیزم...
مرسی...
یادم میمونه عزیزم...

فعلا که یوسف پیستو ازمون گرفته (کامنتدونیشو میگم) :((

مرجان یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:32 ب.ظ http://anemone

یعنی من اول نیستم هیشوخ :(

همش تقصیره اون سارای جیز جیگر گرفته اس .. الهی نابود بشه :دی ((=

تو که اول بودی که ...

خدا نکنهههههههههههههههههههه :((((((((

*+*+*سارا*+*+* سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:10 ق.ظ

#-o الهی که از وسط دو نصف بشی بشر...آخه به من چه هان ؟ P:<

خدا نکنه...دشمنم دو نصف شه :)))

مرجان سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:10 ب.ظ http://anemone

اصلا حالا که اینجوریاس ... منم قهر

نه مرجانیییییییییییییییییییییی....من طاقت قهر ندارم..آشتی خوب؟

*+*+*سارا*+*+* سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:20 ب.ظ

:دی منظورم مرجان بود نه تو نیلی جون جونم :پی

مرجان گناه داره...دلت میاد؟

کودک سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:43 ب.ظ http://koodak62.persianblog.com

چه غمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

می بینی تو رو خدا !!!

*+*+*سارا*+*+* چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:08 ق.ظ

خوابم میاااااااااااااااااااااااااااااااااااااد

برو بخواب
بوس بوس

ندا جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ

همه آرزویم بازگشت به دنیایی کودکی است
آنجایی که تنها دلخوشیم
عروسکی بود که هیچ گاه با من سخن نگفت
ــــــــــــــ
قلم توانا و دلت شاد. فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد