!

گاهی دنیا

مثل خیال تو بزرگ می‌شود...

و گاه

مثل دل من

کوچک!!

منبا: هسته

جوانی!!

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را.... نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

«شهریار»

سارا

¤عید

آی ماهی ها...عید آمده...

عیدی خدا را تمامش را برای خودتان تنها برداشته اید؟!

 

***عیدتون مبارک باشه...سال خوبی داشته باشید دوستای گلم***

سارا

 

¤تو یا من؟!

به منم بگو بدانم....تو اول از بهشت شوت شدی بیرون یا من؟!

¤بوسه !

 

نمیدونم !

اگه توی رویاهام بوست کنم...بازم میرم جهنم؟!

 

¤سارا¤

¤تخم مرغ شانسی

میتونی رابطه بین عکس و متن رو پیدا کنی؟

هنوز برام ناشناسی....

دلم میخواد مثل تخم مرغ شانسی ...انتخابت کنم و شانسم رو امتحان کنم.

من خوش شانسم...حتما تو یه سوسک سیاهی!

¤زیتون خانومی

 

¤زیتون پرورده

بیا بازم مثل قدیما باشیم...ینی میشه؟

 

دلم زیتون میخواد...از همون زیتون های پرورده ای که هر وقت دلمون میگرفت...با اشتیاق تمام از طاقچه این اتاق گلی بر میداشتیم و میذاشتیم دهنمون .... اونوقت بو که ته مزه ی شورش...تلخی های اطراف رو برامون خوشمزه میکرد....

هم زیتونی....بفرما زیتون.

¤کلاغ!

پیشی...میای من رو بخوری؟!!!

 

 

 

بعضی وقتا دلم میخواد داد بزنم و از ته دل بگم

پیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بیا من رو بخور....

ولی بعد یادم میاد....پیشی که گوشت کلاغ دوست نداره.

 

 

¤سارا

¤دلم میخواد

 

آزاأ...رها...مثل گنجیشکا

بعضی وقتا...

وقتی دلم میگیره...

دوست دارم برم بالا....آروم آروم روی ابرا دراز بکشم...

بعد یه تیکه از آسمون رو بردارم و باهاش یه قیف درست کنم....

اول از توی سوراخ قیف یه نگاه به دنیای کوچولوی آدما بندازم

بعدشم از ته دل توش چنان دادی بکشم...که گوش فلک رو کر کنه...

بعدشم آروم آروم.....

میام تو رختخواب مخمل آبیم دراز میکشم و عروسک قشنگم رو که مامان جونم برام از سفر خریده رو بغل میکنم و راحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت میخوابم

 

تراوشات یه فکر خواب آلود : زیتون