چاره ام چیه جز غر زدن

 

                                                       

چی میشد اگه منم مث خیلی های دیگه بی خیال بودم .. به کجای دنیا برمیخورد اگه معنیه هیچی رو نمیدونستم توی فکر پرسیدنشم نبودم ..کاش نسبت به همه و همه بی تفاوت بودم کاش نمیدونستم حق من از این زندگی از این دنیا چیه ... کاش همه فکر و خیالم فقط خوردنو خوابیدن بود .. دلم میخواست گاو گوسفندی زندگی میکردم ، گاو میرفتم الاغ بر میگشتم ... خدایا تو که خیلی چیزا رو ازمون دریغ کردی دیگه این حساسیتها حس ششم و هفتم رو چرا انداختی به جونمون ؟

دلم میخواست نگاهم به اون دور دورا نبود ، یا اگه بود راهشو بلد نبودم ... ولی حالا که میدونم از کدوم ور میرن ، شهامتشو ندارم ... اینه که عذابم میده اینه که میگم کاش خر بودم نفهم بودم ، کاش سیب زمینی بودم بی رگگگگگگگگگ ، چرا بیسواد نشدم من !

 

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ق.ظ

چی بگم چارهش یه دوست خوبه که بهت امید بده و چشمتو باز کنه که گاهی هم زندگی شیرینه

خوشبختانه هنوز ناامید نشدم ... حرف من چیز دیگه ای بود ...

یوزی چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:15 ق.ظ

عمرا بتونی بی خیال باشی D:

درسته حق با توئه :(

یوزی چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:23 ق.ظ

ببخش فکر کنم چای کامنت من اینجا نبود شرمنده
گر چه در اصل فرقی نمی کنه

چرا نبود ؟

*+*+*سارا*+*+* پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ب.ظ

بیسواد و باسوادش چندان فرقی نمکنهه...
روح که بلند بپره ...میپره...

اینم حرفیه ...

*+*+*سارا*+*+* پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ب.ظ

بیسواد و باسوادش چندان فرقی نمکنهه...
روح که بلند بپره ...میپره...

تو چرا اکو شدی ؟ :دی

فاطیما پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ق.ظ

کاش واقعا. واقعا کاش......

:(

یوسف جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

آدم وقتی به زندگی روستایی ها و اونایی که تو کوه ها و دشت های دور به آرامی زندگی می کنن نگاه می کنه بهشون حسرت می خوره..چون اونا دغدغه های بیخود فکری ما شهری ها رو ندارن..نه نیاز دارن سواد داشته باشن نه این که از سیاست دروغ و اقتصادنوین چیزی بدونن!!..خیلی هاشون انگار که تو دنیا نیستن و با ذهنی خالی و نخستین در کنار حیوانات و درخت ها و آب ها زندگی می کنن..شاید اونا سبز زندگی می کنن تا ما که مخمون داره آهنی و فرسوده می شه!!....

میدونی یوسف ؟ الان دارم به این فکر میکنم که گاهی ارتباط باعث دردسر میشه هرچی آدم تنهاتر باشه حداقلش اعصابش آرومتره ..وقتی توی جمع باشی همه که باشعور نیستن بالاخره هستن کسایی که بیخود بیخود انگولکت کنن نذارن آرامش داشته باشی ... پس خوش به حال اونایی که توی دل طبیعتن و کمتر با مردم ارتباط دارن

یوزی شنبه 8 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ق.ظ

تو کجایی؟
چرا باز وبلاگت ترکید

هستم
فعلا نمیخوام وبلاگ بنویسم تا ببینم بعد چی میشه

یوزی یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:48 ب.ظ

بازم سلام :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد