دلـــــــم گرفته و هر سوی خانه ام ابــــریست

روزگاری است ندارد سر سازش دنیا

جغدک شوم زبخت بد من

لانه کرده است به بام دل من

چند صباحی است خنده از دور به من می خندد

گریه هم بغض مرا سخت بر آغوش ترش می خواند

روزگاریست هوا غمگین است

ابر تاریک و سیاه هم که ز من دزدیده

کور سوی سپیدی ستاره را

روزگاری است ندارد سر سازش دنیا

نفسم سنگین است

قدمم بی فرجام

تیر در چله ولی هدفم تاریک است

طاقتم جوشید و کاسه صبر وجودم سر رفت  

 

من همانم که همیشه خندان است

در غم و شادی

 شنیده ام که می گویند

آنکس که می گرید 

 یک غم دارد 

 آنکس که میخنـدد 

 هزار و یک غم
می خواهم بگریم که بگویند

یک غم داشت

آن هزارتای دیگری فقط مالِ من است
 

کسی که چرای زندگی را یافت

با چگونگی آن خواهد ساخت

!!!!!!

 

نه به ابر...
نه به آب...
نه به برگ...
نه به این آبی آرام...
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام...
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم!

ایستگاه قطار..

   

قطار می رود
  تو می روی
  تمام ایستگاه می رود
  و من چه ساده ام
  که سالهای سال
  در انتظار تو
  کنار این قطار ایستاده ام
  و هم چنان
  به نرده های ایستگاه رفته
  تکیه داده ام....  

 

هرگز نگو......

هرگز نگو......

هرگز نگو که دوست داری

اگر حقیقتا" بدان اهمیت نمی دهی.

درباره ی احساست سخن نگو

اگر واقعا" وجود ندارد.

هرگز دستی را نگیر

وقتی قصد شکستن قلبی را داری.

هرگز نگو برای همیشه

وقتی که می دانی جدا می شوی.

هرگز به چشمانی نگاه نکن

وقتی قصد دروغ گفتن داری.

هرگز سلامی نده

وقتی که می دانی خداحافظی در پیش است.

به کسی نگو که تنها اوست

وقتی در ذهنت به دیگری فکر می کنی.

قلبی را قفل نکن

وقتی کلیدش را نداری!!!!!!!!

هرگاه خواستم از تو بنویسم...

آنگاه درد در رگانم حسرت در استخوانم چیزی نظیر آتش در جانم پیچید

تا قطره ای به تفنگی خورشید وجوشید از دو چشمم

از تلخی تمام دریا در اشک ناتوانی خود ساغری زدم

وحسرت خوردم به لحظه های با تو بودن .آنگه که از من می نوشتی

میدانم چرا .آخر با نوروگرمیت مفهوم بی ریای رفاقت بودی

وبا تابناکیت مفهوم بی فریب صداقت

من دریافته ام که عشقم واقعی است

 

سکوت

خدایا:
به اندازه ى تمامى روز هاى رفته ارزوهاى مچاله شده دارم
و به اندازه ى تمام ستاره هاى نقره اى شب یلدا ارزوهاى نداشته
و من هنوز امیدوارم چون باور دارم
ارزوهای ابیت روزىصدایم مى زنند
ــــــــــــــــــــــــــــ
یکی بود یکی نبود.

اون که بود تو بودی اون که تو قلب تو نبود من بودم .

یکی داشت یکی نداشت . اون که داشت تو بودی ، اون که
جز تو کسی رو نداشت من بودم .

یکی خواست یکی نخواست . اون که خواست تو بودی ، اون
 که نخواست از تو جدا بشه من بودم .

یکی گفت یکی نگفت . اون که گفت تو بودی ، اون که دوست
 دارم رو به هیچکس جز تو نگفت من بودم .

یکی رفت یکی نرفت . اون که رفت تو بودی ، اون که به جز تو
دنبال هیچکس نرفت من بودم !!!!!!!!!

 


با پای پیاده از دریا می امدم

تا انتهای غروب

وقتی که کفشهایم پر از دانه های شن بود

وقتی که صدف ها را به ارمغان تو عاشقانه می چیدم

دریا پر از مهتاب بود

وقتی که چشم منتظرم ستاره ها رو بدرقه میکرد

سپیده ی اندوه سر زد

و تنها مرغان سپید عاشق مرا میخواندند

وقتی که تورا میان خلوت ساحل

و دریای مسافر گم کردم