روزگاری است ندارد سر سازش دنیا
جغدک شوم زبخت بد من
لانه کرده است به بام دل من
چند صباحی است خنده از دور به من می خندد
گریه هم بغض مرا سخت بر آغوش ترش می خواند
روزگاریست هوا غمگین است
ابر تاریک و سیاه هم که ز من دزدیده
کور سوی سپیدی ستاره را
روزگاری است ندارد سر سازش دنیا
نفسم سنگین است
قدمم بی فرجام
تیر در چله ولی هدفم تاریک است
طاقتم جوشید و کاسه صبر وجودم سر رفت
من همانم که همیشه خندان است!
در غم و شادی !
شنیده ام که می گویند:
آنکس که می گرید
یک غم دارد
آنکس که میخنـدد
هزار و یک غم
می خواهم بگریم که بگویند:
یک غم داشت!
آن هزارتای دیگری فقط مالِ من است
کسی که چرای زندگی را یافت
با چگونگی آن خواهد ساخت
نه به ابر...
نه به آب...
نه به برگ...
نه به این آبی آرام...
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام...
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم!
یه قدم من اومدم...
یه قدم تو اومدی...
یکی من...
یکی تو...
یکی من...
یکی تو...
ما کجا به هم میرسیم؟
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چه ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام....
خوابه خوابم ..
یه خواب سنگین .. میترسم زمانی بیدار شم که دیگه خیلی دیر شده باشه .. پس کجاست اون خاله خرسه ؟ که بخواد پشه روی صورتمو بپرونه ؟ با یه تخته سنگ ... اونوخ شااااااید بیدار شدم ..
آی ماهی ها...عید آمده...
عیدی خدا را تمامش را برای خودتان تنها برداشته اید؟!
***عیدتون مبارک باشه...سال خوبی داشته باشید دوستای گلم***